۶/۰۳/۱۳۸۸

دلم

آخه ، دلم می خواد یکم حرف بزنم ...
میدونی چیه؟ دلم سفر می خواد. یه سفر طولانی به یه جای قشنگ ( هر جااا) ... یه جایی که مثلا بشه پیاده رفت، بعد مثلا بشه یه جای اونجا کیسه خوابتو باز کنی همونجا بگیری بخوابی، دلت هر چی می خواد بتونی بخوری، ببینی، بشنوی ... 
یه دریا داشته باشه که صبحا با باد یخی که از سمتش میاد از خواب پاشی ...
بعد دیگه اینکه .... خندم میگیره. همه اینا که گفتم عینه این کتاب داستانا داره میشه، میری یه جای قشنگ کیف و حال و عشق و مستی. اما خب ما الان داریم رو زمین زندگی میکنیم.... میدونی که!!!! بیخیال
دلم می خواد حرف بزنم، از اینده بگم، از گذشته بگم، یکم گریه کنم، یه بغلی باشه برم توش جا خوش کنم ... اما چه فایده. همه از ما بغل می خوان، کسی بغلشو بهمون نمیده.
چرا همه از من بغل می خوان؟
دلم می خواد یکی باشه باهام حرف بزنه، نصیحتم کنه، تنبیه ام کنه ... اوووم
دلم کلی چیز می خواد ... 
ای باباااااا. دلم پوکید

هیچ نظری موجود نیست: