۶/۰۹/۱۳۸۸

سیاه

خدا کنه حس گناه نگیره تورو
اونوقت خوابی یا بیدار فرق نداره برات
اونوقت سگترین سگ دنیایی
حالا که ....
دلم پر از آه نکشیدس
پر از کاش های نگفته
و دلم شاید خونه ... شایدم بدتر
خیلی خیلی سیاه شدم
از روشن ترین ها رسیدم به اینجا
خاطراتم پرواز میکنن، جلوی چشمام و من ... در رویای سیاهم حیرونم


۶/۰۷/۱۳۸۸

بادکنک

هر روز و هر روز بیشتر می شه ... باد میکنه، گنده و گنده تر
.
..
...
.....
.......
.........
.............
.................
......................
..........................
...............................
......................................

3 تا پ.ن

جور دیگه بودن، تازه بودن، فرق داشتن 
اینها رو میشه تو زندگی خودت داشته باشی
و چه خوبه که اگر باشن
تنها سئوالی که باقی میمونه ؟ : چطور میشه اینطور بود؟
چه چیز باید عوض بش؟

پ.ن : خودمم از اینی که نوشتم خوشم نیومد، اما خب حقیقتیه که این یکی دو ساله اخیر کاملا باهاش دست به گریبانم
پ.ن : ننوشتم دلم می خواد یا ننوشتم کاش که ..... چون تو اونحالت این خواسته ام شکل آرزو به خودش میگیره. اینطوری بیشتر شبیه یه دستور و برنامه اس.
پ.ن : دیگه حرفی نیست

۶/۰۵/۱۳۸۸

ساده

یه وقتایی یه چیزای ساده اینقد بهت مزه میده که خودتم نمیدونی با اون همه حال مبسوطی که داری میبری چطور کیف کنی، اصلا حساب کتابش از دستت میره بیرون.
یه چیزای ساده که ... ولش کن مزش میره
تنهایی خوبه برای من حداقل. واسه بقیه رو نمیدونم.

احمقانه ها

نشستم تو سایت دانشکده، به دنبال مقاله ...
فکرشو بکن
یکی پشت سرم داره از اپلای کردن حرف میزنه.
با خودم میگم : چقدر و چقدر و چقدر ماها بدبختیم که واسه تحصیل کردن تو یه جایی بهتر خواب و رویا ببینیم.
واقعا شده مث خواب و رویاااااااااا

۶/۰۴/۱۳۸۸

خدا وجود دارد؟؟؟؟؟


یکی از آقای کوینر پرسید : خدایی وجود دارد یا نه؟

آقای کوینر گفت :

به تو توصیه میکنم در این باب تامل کن که آیا رفتارت با دانستن جواب این سئوال تغییر خواهد کرد یا نه؟ اگر تغییر نکرد این پرسش خود به خود منتفی است. اگر تغییر کرد دست کم می توانم کمک ات کنم و به تو بگویم : تو دیگر تصمیم خودت را گرفته ای، تو به یک خدا احتیاج داری.

فیل - داستانک های فلسفی برتولت برشت

بزغاله

سلام
اووووم ... اومدم بگم خستم، دیدم نه، خسته نیستم. یکم کار زیاده فقط، هنوز خسته نیستم. یه جوراییم، م خوبه هم معمولی، بد نیست. 
چند روز پیشاااااا یه فول آلبوم ابی گیرم اومد با چند تا کنسرت. چقد باحاله کنسرتاش. مست که میکنه ابی باحال میخونه هاااا!!!!
بزغاله رفته تو مخم درم نمیاد. دوسش دارم. عسیسم

۶/۰۳/۱۳۸۸

متفاوت

خدا عجب ... اوووم ، نمیدونم چی بگم؟؟؟ عجب چیز؟ موجود؟ آدم؟ خدا؟ ..... چه سخته
بگذریم
خدا خیلی خفنه
به آدما همه جور حس و حالی داده ... هر آدمی میتونه هر لحظه که دلش می خواد هر حسی داشته باشه. خیلی باحاله.
یه وقت شادی یه وقت غمگین. یه وقت میخوش، یه وقت له، یه وقت گوزپیچ، یه وقت تو اوج، یه وقت مسلمون، یه وقت کافر ...
خیلی حال میکنم
اینروزا جو خدا گرفته منو.... مث پارسال که گرفته بود. پارسالم جو گرفت منو، امسال هم گرفته. یه ماه می خوام مسلمون بشم.
خدا وکیلی بعضی وقتا نماز خوندن جواب میده، آروم میکنه آدمو. من همیشه امتحان نکردم، اما فعلا داره گاهی جواب میده ...
خیلی دارم میترکونم. نه؟!!!!!!!!1
اما بخدا گاهی جواب میده. کنار بقیه اون چیزایی که گاهی دیگه جواب میده، اینم بعضی وقتا جواب میده.
دینگ

بی نام

اه . گه گیجه (بخونینی گوگیجه ) گرفتم. با این جلسات بی خود
خسته ام اما حالم خوبه. خیالم راحته واسه اینکه الان راحت تر میتونم به دوست داشتنش فکر کنم.
دلم می خواد واسه افطار یه جایی برم تنهایی افطار کنم ... کجا برم؟ نمیدونم
دلم می خواد ... این روزا چقد دلم می خواد ... همه چی می خوام
ولی ... اعتراف کنم، هنوز ته دلم یه ترسی هست. یه ترسی از اون ماجرا که نکنه یه وقت یخمو بگیره... خدا کنه نگیره. خدا کنه.
کجا برم افطار تنهایی؟

دلم

آخه ، دلم می خواد یکم حرف بزنم ...
میدونی چیه؟ دلم سفر می خواد. یه سفر طولانی به یه جای قشنگ ( هر جااا) ... یه جایی که مثلا بشه پیاده رفت، بعد مثلا بشه یه جای اونجا کیسه خوابتو باز کنی همونجا بگیری بخوابی، دلت هر چی می خواد بتونی بخوری، ببینی، بشنوی ... 
یه دریا داشته باشه که صبحا با باد یخی که از سمتش میاد از خواب پاشی ...
بعد دیگه اینکه .... خندم میگیره. همه اینا که گفتم عینه این کتاب داستانا داره میشه، میری یه جای قشنگ کیف و حال و عشق و مستی. اما خب ما الان داریم رو زمین زندگی میکنیم.... میدونی که!!!! بیخیال
دلم می خواد حرف بزنم، از اینده بگم، از گذشته بگم، یکم گریه کنم، یه بغلی باشه برم توش جا خوش کنم ... اما چه فایده. همه از ما بغل می خوان، کسی بغلشو بهمون نمیده.
چرا همه از من بغل می خوان؟
دلم می خواد یکی باشه باهام حرف بزنه، نصیحتم کنه، تنبیه ام کنه ... اوووم
دلم کلی چیز می خواد ... 
ای باباااااا. دلم پوکید

زبیده

از آنجا، پس از شش روز و هفت شب طی طریق، انسان به شهر "زبیده" میرسد که به تمامی سپید است و رو به مهتاب کرده، خیابانهایش چون کلافی بر گرد خود می چرخند. می گویند شهر چنین بنا شد : مردانی از ملل متفاوت همه یک خواب دیدند، زنی را دیدند که در نهایت شب در شهر گمنامی می دوید، با گیسوان بلندش آویزان به پشت، و پشتش عریان بود. خواب دیدند که او را دنبال میکنند. در گیر و دار گریز هر یک زن را گم کرد. در پس رویا، همه به جستجوی آن شهر رفتند، اما یکدیگر را یافتند، عزم کردند شهری چون شهر رویاهایشان برپا دارند.
هر یک سعی کرد همان خیابانهایی را بسازد که بهنگام دویدن از پی زن از آنها گذشته بود و دستور داد، بر خلاف شهری که در خواب دیده بود، در نقطه ای که رد پای زن را در حال فرار گم کرده بود، فضا و دیوارها را چنان بسازند که او دیگر نتواند بگریزد.

این بود شهر زبیده که مردان زندگی در آن را برگزیدند، در انتظار آنکه شبی صحنه رویا دیگربار تکرار شود. اما دیگر هیچیک از آنان، نه به خواب و نه به بیداری هرگز آن زن را ندید. خیابانهای شهر، معابری بود که آنان هر روز می پیمودند تا به سر کارشان روند و دیگر هیچ رابطه ای با مسیر گریز زن در خوابشان نداشت، که از مدتها قبل یادش نیز دیگر از خاطرشان پاک شده بود.

پس، مردان دیگری از راه رسیدند، از کشورهایی دیگر، و همه همان خواب را دیده بودند، اینان نیز در شهر زبیده چیزی را باز می شناختند که به کوچه های خواب و خیالشان شبیه بود، و طاقیهای کنار خیابانها و پله های شهر را جابجا می کردند تا بیشتر به مسیر زنی که در پی اش بودند مانند شود، تا دیگر برای زن در نقطه ای که از نظرشان محو شده بود، راه گریز باقی نماند.

تازه واردین به شهر نمی فهمیدند چه چیز مردم را به زبیده کشانیده بود، به این شهر زشت، به این دام...


برگرفته شده ازکتاب "شهرهای نامرئی" نوشته ایتالو کالوینو

وقتی کوسه آدم میشود

دختر كوچولوي صاحبخانه از اقاي "كي " پرسيد:

اگر كوسه ها ادم بودند با ماهي هاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟

اقاي كي گفت:البته !اگر كوسه ها ادم بود ند

توي دريا براي ماهيهاجعبه هاي محكمي ميساختند

همه جور خوراكي توي ان ميگذاشتند

مواظب بود ند كه هميشه پر اب باشد

هواي بهداشت ماهي هاي كوچولو را هم داشتند

براي انكه هيچوقت دل ماهي كوچولو نگيرد

گاهگاه مهماني هاي بزگ بر پا ميكردند

چون كه

گوشت ماهي شاد از ماهي دلگير لذيذتر است

براي ماهي ها مدرسه ميساختند

وبه انها ياد ميدادند

كه چه جوري به طرف دهان كوسه شنا كنند

درس اصلي ماهيها اخلاق بود

به انها مي قبولاند ند

كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار براي يك ماهي اين است

كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقد يم يك كوسه كند

به ماهي كوچولو ياد ميداد ند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند

وچه جوري خود را براي يك اينده زيبا مهيا كنند

اينده يي كه فقط از راه اطاعت به دست مياييد

اگر كوسه ها ادم بودند

در قلمروشا ن البته هنر هم وجود داشت

از دندان كوسه تصاوير زيبا ورنگارنگي مي كشيدند

ته دريا نمايشنامه ييروي صحنه مياوردند كه در ان ماهي كوچولو هاي قهرمان

شاد وشنگول به دهان كوسه ها شير جه ميرفتند

همراه نمايش اهنگهاي محسور كننده يي هم مينواختند كه بي اختيار

ماهيهاي كوچولو را به طرف دهان كوسه ها ميكشاند

در انجا بي ترديد آیینی هم وجود داشت

كه به ماهيها مي آموخت

"زندگي واقعي در شكم كوسه ها آغاز ميشود"

"برتولت برشت"

۶/۰۲/۱۳۸۸

یک بوسه

یک بوسه .... همین
میبینی و میدونی که چه دنیاییه ... یک بوسه
ترسم رو میزارم کنار ...
این ترس بد چیزیه ... از همه زندگی میندازه آدمو ... امروز که داشتم حرف میزدم یه چیزی اومد به ذهنم، یعنی الهام شد بهم در حین حرف زدن. این بهم الهام شد که منطقی بودن، یا بهتره بگم فکر کردن قبل از حرف زدن خیلی میتونه توی میزان ترسی که ممکنه موقع ارتباط برقرار کردن بوجود بیاد تاثیر بذاره... یعنی اگه درست حرف بزنی (از قبل بهش فکر کرده باشی) دیگه بعدا استرس یا ترسی بوجودت راه پیدا نمیکنه... این الهام خوبی بود ، البته یکم دیر بودااااااااا (میدونم که یکم خنگم) ، اما خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری میمیره دیگه.
خلاصه اینکه اولین بوسه عچقم رو ازش امشب گرفتم، خوشحالم که بهم اعتماد کرد، هیچوقت بوسه هایی که تا حالا تو عمرم از بقیه گرفتم اینقدر برام ارزشمند نبوده..... ارزشمند و شیرین، هر چقدرهم که کوتاه بوده باشه ...
دوستش دارم ... عچقم

پ.ن : بام همیشه واسم یه دنیای دیگه بوده، همیشه. امشبم یه دنیای دیگه بود... هاااااااااااااااااااااااااااااا. بام رو دوست دارم. اونم عچقمه
ها ها ها هاااااااااااا
بریم دبی؟ میریم دبی ....
هاااااااا

بی خیال

باهاااااااااا
دیشب 2232 تو رختخوابم چرخیدم و از این پهلو به اون یکی شدم و دریغ ........ دریغ از یه جو خواب که بیاد سر چشم منه بنده خدا که دیشب اتفاقا داشتم واسه 1 دیقه خواب له له میزدم.
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای زمونه
همچی همچی داره باورم میشه که خیلی بیخود دارم زندگی رو میگذرونم ... تا حالا همش با خودم میگفتم نه... تو جوونی، کار میکنی، درس میخونی، دوست دخترتو داری، دوسش داری و از این جفنگیات.... 
اما حالا ؟!!؟!؟!؟!؟! 
وضع خرابتر از اونیه که گمون میکردم. خیلی خیلی خیلی ساده تر و مسخره تر و به همین اندازه بی فایده تر . زندگیمو میگماااااا
دلم می خواد خوشگل بشه زندگیم که حال کنم با ثانیه به ثانیش.... اما خب ، هیچی  !!
بی خیال

۶/۰۱/۱۳۸۸

اسمش هست بی موضوع

هاااااااااااااااااااااا
بعد چند وقت که اینجا رو ساختیم تازه اومدیم خط خطیش کنیم
هاااااااااااااااااااااا
وقتی میترسی یه کاری میکنی کسی نفهمه ترسیدی . . . زشتی خودتو خوشگل میکنی، نمیفهمی خودتو به دانشمندی میزنی و از این بازیا .
وقتی هم که بازی میکنی ، چی داره؟ اشکنک داره. امروزم ما سر یه بازی بودیم، اشکنک داشت. سوتی گرفتیم از هم بازیمون.
کون لقش بابا ...
کونم سوخته هااااااا، دروغ چرا؟ اما میدونم کون اونم سوخت. الان همش تو این فکرم چجوری حال بگیرم، اما خودمم میدونم یادم میره حال گیری از این ایکبیری . با اون دماغش، صورت سیاه سوختش، با اون رقص سالسای بیخودش که نه من بلد بودم نه اون بعد هی میگفت بلد نیستی، اینجوری برقص اونجوری برقص. مسخره
گاو
کونم سوخته دیگه باید یکم فحش بدم..... خودمم میدونم اگرم میشد آخرش هیچی نمیشدا ... اما خب بدجور تا کرد، کونم سوخت در کل.
کون لق کونم...
آقا ما یکم احتیاج به عشق و عاشقی داریم از نوع تر و تمیزش با تمام امکانات .... میدونی که؟!
فعلا... مادر جان غر میزنند بعد 10 ساعت کار که برمیگردی ... ای بابا زندگی ما هم شده این.
بیخیال