۱۱/۱۱/۱۳۸۸

بس شلوغ است .........
بس آشفته
بس گران و سنگین
این آشفته بازار
چه ذهنی
چه فکری

۱۱/۰۶/۱۳۸۸

تو باشی و من باشم غم هیچ دنیایی نباشه...
تو باشی و من باشم دیگه دنیایی نباشه ....
تو باشی تو فکر منو من باشم تو فکر تو و دیگه فکری نباشه


پ.ن : دلم گرفته مث این هوای خوشگل که اونم گرفته

۱۰/۳۰/۱۳۸۸

می روم می روم می روم می روم
می آیی می آیی می آیی می آیی
می آیند می آیند می آیند می آیند
می روند می روند می روند می روند
........ ..........
........ .............
خل گشته ام خل گشته ام خل بوده و خل گشته ام

۱۰/۲۴/۱۳۸۸

سپید پوشیده بودم با موی سیاه ... اکنون سیاه جامه ام با موی سپید ...
می آیم
می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
خواب دیده ام
خواب بوده ام................؟

۱۰/۲۱/۱۳۸۸

I just want to cry
I just need to cty
and ...
thats it ...

۱۰/۲۰/۱۳۸۸

سادگی

ساده بودن ... ساده موندن ... ساده زندگی کردن و حتی ساده مردن
خدا میدونه که چقد دوست دارم ساده باشم و همه این سادگیها رو تو زندگیم ببینم . خدا میدونه که چقد دوست دارم سادگی و آرامش تو زندگیم جریان داشته باشه. خدا میدونه. اما خب ...؟؟؟؟ کی میدونه؟
نمی خوام بگم خیلی پیچیده شدم، خیلی سخت و عجیب شدم اما دوست دارم سادگی و آرامش بیشتری تو زندگیم باشه.
------------------------------
پ.ن : همین الان که اینارو نوشتم کلی استرس دارم که چرا اونی که می خوام بگم رو ننوشتم. همین میشه عدم سادگی

۱۰/۱۷/۱۳۸۸

به گمونم که وقتش شده
یاد روزهای خوش دلواپسی بخیر
یاد روزهای تلخ ناراحتی هم بخیر
یاد روزهای ... راستی اسم اون روزها چی بود؟
یادم نمیاد ..........
---------------------------------------
پ.ن : گاهی اوقات یاد خاطرات قدیم که میافتم افسوس می خورم ... افسوس اینکه چرا یه آدم توی یه سیکل اشتباه می افته و اونو هی تکرار میکنه؟
واقعا چرا؟
پ.ن : گاهی اوقات احساس میکنم که از گذشته یه درسایی گرفتم اما باز پیش میاد لحظه هایی که میبینم من یه دانش اموز تنبلم که هیچی یاد نگرفتم
پ.ن : و آخرین گاهی اوقات من اینکه گاهی وقتا دلم می خواد تا آخر دنیا پیشت بمونم گاهی هم دوست ندارم حتی صداتو بشنوم