۳/۲۸/۱۳۸۹

روزگاری بود که مردم خوب بودند
صداهایشان نرم بود و خوش آوا
و سخنانشان جذاب
روزگاری بود که عشق کور بود
و دنیا به شکل یک آواز
آوازی فروزنده
روزگاری بود
که ناگهان از بین رفت

در روزگار از دست رفته رویایی دیدم
زمانی که امید بسیار وجود داشت
و زندگی ارزش زیستن داشت
در خواب دیدم که عشق هیچوقت نمیمیرد
و خواب دیدم که خداوند آمرزنده خواهد بود

آن روزها جوان بودم و نترس
و آن رویا ها بوجود آمدند و حدر رفتند
آن روزها جریمه ای پرداخت نمیشد
هیچ آوازی نگفته باقی نمی ماند، هیچ شرابی نخرده باقی نمی ماند

ناگهان ببرها در شب وارد شدند
با صداهایی به نرمی رعد
As they tear your hopes apart
As they turn your dream to shame

He slept a summer by my side
He filled my days with endless wonder
He took my childhood in his stride
But he was gone when autumn came

And still I dream he'll come to me
And we'll live our lives together
But there are dreams that cannot be!
And there are storms we cannot weather

I had a dream my life would be
So different from this hell I'm living
So different now from what it seemed
Now life has killed the dream I dreamed.

حال نداشتم بقیشو ترجمه کنم


+ همیشه زیر پوست زندگی یه جریاناتی پیش میره واسه خودش که تو میبینی یا شایدم نبینی، اما در هر حال تو هیچ غلطی راجع بهشون نمیتونی بکنی

+ دلت تاحالا سنگین شده از غمی که نتونی بگیش؟دلت تاحالا مرده؟ تا حالا ...

+ تو میدونی که دووم نمیاری و نمیتونی حرفی بزنی، می خوای بسوزی، امانمیدونی که واقعا میسوزی. بر گشتی در کار نیست. پس بمیر



هیچ نظری موجود نیست: