۱۲/۲۹/۱۳۸۸

+ او میگردد به دنبال شیرینی زندگی
- او نمیداند شیرینی همانی نیست که می خواهد
+ او زمین می خورد
- بگذار تا دوباره برخیزد و دوباره فکر کند، اینک آیا اندیشه های خام، او را به کدامین سوی رهنمون اند؟
+ او مردی است از تبار عشق، او عاشقی میکند با سایه ها، او دمادم در میان فرسنگ ها خاطره، عشق بازی میکند
- خسته است
+ بگذار تا که بخوابد


پ.ن : نمایشی که هیچوقت اجرا نمی شود

هیچ نظری موجود نیست: