۱۰/۱۰/۱۳۸۸
۱۰/۰۹/۱۳۸۸
این روزها را به خاطر میسپارم
این روزهای هم زشت و هم زیبا
انگار تاریخ همان تاریخ است
همان تکرار
همان ....
این روزها را به خاطر می سپارم که مردمم، خودم می ترسیم
این روزها را که ذلهره لحظه به لحظه در جانمام است را به یاد می سپارم
این خاطرات را جایی خواهم نوشت تا به آیندگان بسپارم شاید باز تاریخ این ملک تکرار نشود
شاید سرنوشتی جدید بر سر راه این خاک قرار گیرد
این روزها را به یاد می سپارم چه با خوشی و چه با ناخوشی
این روزها که هم سن و سالهای من میمیرند
این روزها که مادرم در تنهایی خود خون گریه میکند
این روزها که خواهرم از اوج نفرت درون خود گریه میکند
این روزها که من، .... ، این روزها که من می گریم
این روزها نیز مرا، مادرم را، خواهرم را، برادرم را به یاد خواهند سپرد
همه ما همدیگر را به یاد خواهیم سپرد
روزگار غریبی است ...
۹/۲۵/۱۳۸۸
امروزه روز میبینینم که تاریخ باز هم در حال تکراره... باز هم و این جبر تکرر تاریخ که گریبانگیره ماست همچنان ادامه داره و تکرار میشه. مثل هر روز و هر شب ما
موضوع تکراریه تاریخ این روزهای ما رو همه میدونن و همه بنا به فطرت ایرانی بودنشون دذرک میکنن
به قول معروف : این هم بگذرد ... و واقعا هم میگذره، دیر یا زود، مهم اینه که خواهد گذشت
دوستی گفت باید خارق عادت باشیم، نو و جدید، فراتر و متفاوت تر از اونچه که تاریخ در حافظه خودش داره
پرسیدم چطور؟ تمام فکرها و اندیشه ها و نظرات ما ریشه در تاریخ داره، آموخت های ما ریشه در تاریخ داره، راه حل چیست؟
گفت : پاک کردن حافظه
گفتم : پس به زودی بمب اتمی بر روی سرمان خواهیم دید، سرگردان به دنبال پاک کردن حافظه ما
پ.ن : من واقعا به ژاپنی ها قبطه می خورم. شانس اونها برای تغییر کلی نژآدشون و ساختن نژادی برتر رو تو قرن اخیر به نظرم مثل یه معجزه براشون میشه در نظر گرفت
۹/۲۱/۱۳۸۸
اما ... لحظه هایی هست که حتما انسان در اون لحظه احساس غم نمیکنه. حتما این لحظه وجود داره. من مطمئنم چون برام پیش اومده. پس وجود داره که پیش اومده.
دوست دارم که یادم نره که یه همچین لحظه هایی هست، دوست دارم که یادم نره که باید دنبالشون بگردم، دوست دارم به همه یادآوری کنم که دنبالش برای خودشون بگردن
دوست دارم و دوست دارم و باز هم دوست دارم که همش به این موضوع فکر کنم
به لحظه های شاد زندگی
لحظه های لذت بخش
اینکه این لحظه ها چطور بوجود میاد رو تو زندگیه خودمون باید تحلیل کنیم، دنبالشون بگردیم و منتظرشون باشیم...
اونوقت می فهمیم علت هاشون چیه، با چه چیزی بوجود میان؟ کی و چه وقت؟ چطور؟
اونوقته که دونستن همین موضوع که میتونیم واسه خودمون لحظه های شاد ایجاد کنیم باعث شادی مضاعف خودمون میشه. من مطمئنم
۹/۱۱/۱۳۸۸
اگر بمانی
I'll make you a day
Like no day has been
Or will be again
We'll sail the sun
We'll ride on the rain
We'll talk to the trees
We'll fly with the wind
۹/۰۸/۱۳۸۸
silence
۹/۰۱/۱۳۸۸
۸/۲۴/۱۳۸۸
مزاح
۸/۲۳/۱۳۸۸
۸/۲۱/۱۳۸۸
۸/۱۹/۱۳۸۸
۸/۱۷/۱۳۸۸
دیدگاه
این موضوع رو شاید بشه یه مزیت یا فرصت در " زندگی کردن" دونست که آدمیزاد بتونه برای شیرین زندگی کردن ازش استفاده کنه.
حالا این وسط اگر یه موضوعی رو مطرح کنیم به اسم "بی توجهی انسانها به این موقعیت های شیرین زندگی"، اونوقت میشه گفت که یه دیدگاه تازه به زندگی میشه پیدا کرد و اون این دیدگاه هستش که زندگی تلخ و غم انگیزه (با همون مقایسه قبلی) ...
زندگی تلخ و غم انگیز رو میشه با حساب کتاب اعمال و رفتار انسانها (که میشه همون زندگی واقعی و حقیقت موجود) به راحتی دید. یعنی چیزی که الانه ما داریم میبینیم همون تجلی و نمود زندگی تلخ و غم انگیزه.
موضوعی که باعث شده این دیدگاه بوجود بیاد نشات میگیره از خود وجود آدمیزاد. از بی توجهی و غفلت و کم حواسی اون تو شناسایی این موقعیت ها. فرصت هایی که زندگی در بطن خودش و در اصل خودش داره و ما انسانها باید اونها را پیدا کنیم و به بهره برداری برسونیم. حالا اینکه نحوه بهره برداری ما از این فرصت ها چطور میتونه باشه همون موضوع اصلی فرق این دو تا دیدگاهه که چرا یه دیدگاه به زندگی مثبت نگاه میکنه و دیدگاه دیگه که واقعی تره دید منفی داره.
پ.ن : منبع این نوشته یه شخصیه که گفت این متن رو خیلی یهویی نوشته دوست هم نداره جایی به اسم اون پخش بشه. پس من از بردن اسمش معذورم. به نظر من دیدگاه جالبیه. من باهاش موافقم. دوست دارم نظرات بقیه رو هم بدونم
۸/۱۶/۱۳۸۸
دنیای شیرینت
۸/۱۲/۱۳۸۸
کپی شده از ایمیلم
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخش
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر شريعتي
۸/۱۰/۱۳۸۸
این روزها این شعرها
۸/۰۹/۱۳۸۸
فهمیدم
اصلا
۸/۰۷/۱۳۸۸
تو بگو
اندر فواید سوار شدن به مترو
۸/۰۵/۱۳۸۸
احمق ها
۸/۰۳/۱۳۸۸
اسمتو بهم بگو
۸/۰۲/۱۳۸۸
چه کنم؟
۷/۲۹/۱۳۸۸
۷/۲۶/۱۳۸۸
just walk away
۷/۲۵/۱۳۸۸
دلم پر بود
۷/۱۸/۱۳۸۸
۷/۱۵/۱۳۸۸
۷/۱۴/۱۳۸۸
غزل ناتمام
به هر تار ِ جانام صد آواز هست.
دريغا که دستي به مضراب نيست.
چو رويا به حسرت گذشتم، که شب
فروخفت و با کس سر ِ خواب نیست.
ا.شاملو
۷/۱۲/۱۳۸۸
Bitter moon
۷/۱۱/۱۳۸۸
تنهايي
حالا كه خوبه همه چيز
حالا كه شايد خوبته همه چيز
حالا كه گمونم خوبه دنيا
حالا دوس ندارم حس لعنتيه و شيرين و خوبه تنهايي بياد سراغم
ميفهمي؟
حالا نه !!!!
خدا كنه بفهمي
خدا كنه دست از سرم برداري
۷/۰۵/۱۳۸۸
۷/۰۴/۱۳۸۸
۷/۰۲/۱۳۸۸
دلم گرفته
به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوریه کی
نپرس از چی گرفته ...
پ.ن : یه وقتایی یه آهنگایی، یه ساعتایی از روز .... آدمو میبره به فضااااااااااا
۶/۳۱/۱۳۸۸
آخ
۶/۲۳/۱۳۸۸
نقطه
۶/۲۱/۱۳۸۸
عشقم عشقای قدیم
مغز تعطیل است
۶/۱۷/۱۳۸۸
روح
۶/۱۵/۱۳۸۸
این روزها
۶/۱۳/۱۳۸۸
بدم میاد
۶/۱۰/۱۳۸۸
بی ارزش
۶/۰۹/۱۳۸۸
سیاه
۶/۰۷/۱۳۸۸
بادکنک
3 تا پ.ن
۶/۰۵/۱۳۸۸
ساده
احمقانه ها
فکرشو بکن
یکی پشت سرم داره از اپلای کردن حرف میزنه.
با خودم میگم : چقدر و چقدر و چقدر ماها بدبختیم که واسه تحصیل کردن تو یه جایی بهتر خواب و رویا ببینیم.
واقعا شده مث خواب و رویاااااااااا
۶/۰۴/۱۳۸۸
خدا وجود دارد؟؟؟؟؟
یکی از آقای کوینر پرسید : خدایی وجود دارد یا نه؟
آقای کوینر گفت :
به تو توصیه میکنم در این باب تامل کن که آیا رفتارت با دانستن جواب این سئوال تغییر خواهد کرد یا نه؟ اگر تغییر نکرد این پرسش خود به خود منتفی است. اگر تغییر کرد دست کم می توانم کمک ات کنم و به تو بگویم : تو دیگر تصمیم خودت را گرفته ای، تو به یک خدا احتیاج داری.
فیل - داستانک های فلسفی برتولت برشت
بزغاله
۶/۰۳/۱۳۸۸
متفاوت
بگذریم
خدا خیلی خفنه
به آدما همه جور حس و حالی داده ... هر آدمی میتونه هر لحظه که دلش می خواد هر حسی داشته باشه. خیلی باحاله.
یه وقت شادی یه وقت غمگین. یه وقت میخوش، یه وقت له، یه وقت گوزپیچ، یه وقت تو اوج، یه وقت مسلمون، یه وقت کافر ...
خیلی حال میکنم
اینروزا جو خدا گرفته منو.... مث پارسال که گرفته بود. پارسالم جو گرفت منو، امسال هم گرفته. یه ماه می خوام مسلمون بشم.
خدا وکیلی بعضی وقتا نماز خوندن جواب میده، آروم میکنه آدمو. من همیشه امتحان نکردم، اما فعلا داره گاهی جواب میده ...
خیلی دارم میترکونم. نه؟!!!!!!!!1
اما بخدا گاهی جواب میده. کنار بقیه اون چیزایی که گاهی دیگه جواب میده، اینم بعضی وقتا جواب میده.
دینگ
بی نام
دلم
زبیده
تازه واردین به شهر نمی فهمیدند چه چیز مردم را به زبیده کشانیده بود، به این شهر زشت، به این دام...
برگرفته شده ازکتاب "شهرهای نامرئی" نوشته ایتالو کالوینو
وقتی کوسه آدم میشود
۶/۰۲/۱۳۸۸
یک بوسه
میبینی و میدونی که چه دنیاییه ... یک بوسه
ترسم رو میزارم کنار ...
این ترس بد چیزیه ... از همه زندگی میندازه آدمو ... امروز که داشتم حرف میزدم یه چیزی اومد به ذهنم، یعنی الهام شد بهم در حین حرف زدن. این بهم الهام شد که منطقی بودن، یا بهتره بگم فکر کردن قبل از حرف زدن خیلی میتونه توی میزان ترسی که ممکنه موقع ارتباط برقرار کردن بوجود بیاد تاثیر بذاره... یعنی اگه درست حرف بزنی (از قبل بهش فکر کرده باشی) دیگه بعدا استرس یا ترسی بوجودت راه پیدا نمیکنه... این الهام خوبی بود ، البته یکم دیر بودااااااااا (میدونم که یکم خنگم) ، اما خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری میمیره دیگه.
خلاصه اینکه اولین بوسه عچقم رو ازش امشب گرفتم، خوشحالم که بهم اعتماد کرد، هیچوقت بوسه هایی که تا حالا تو عمرم از بقیه گرفتم اینقدر برام ارزشمند نبوده..... ارزشمند و شیرین، هر چقدرهم که کوتاه بوده باشه ...
دوستش دارم ... عچقم
پ.ن : بام همیشه واسم یه دنیای دیگه بوده، همیشه. امشبم یه دنیای دیگه بود... هاااااااااااااااااااااااااااااا. بام رو دوست دارم. اونم عچقمه
بی خیال
۶/۰۱/۱۳۸۸
اسمش هست بی موضوع
بعد چند وقت که اینجا رو ساختیم تازه اومدیم خط خطیش کنیم
هاااااااااااااااااااااا
وقتی میترسی یه کاری میکنی کسی نفهمه ترسیدی . . . زشتی خودتو خوشگل میکنی، نمیفهمی خودتو به دانشمندی میزنی و از این بازیا .
وقتی هم که بازی میکنی ، چی داره؟ اشکنک داره. امروزم ما سر یه بازی بودیم، اشکنک داشت. سوتی گرفتیم از هم بازیمون.
کون لقش بابا ...
کونم سوخته هااااااا، دروغ چرا؟ اما میدونم کون اونم سوخت. الان همش تو این فکرم چجوری حال بگیرم، اما خودمم میدونم یادم میره حال گیری از این ایکبیری . با اون دماغش، صورت سیاه سوختش، با اون رقص سالسای بیخودش که نه من بلد بودم نه اون بعد هی میگفت بلد نیستی، اینجوری برقص اونجوری برقص. مسخره
گاو
کونم سوخته دیگه باید یکم فحش بدم..... خودمم میدونم اگرم میشد آخرش هیچی نمیشدا ... اما خب بدجور تا کرد، کونم سوخت در کل.
کون لق کونم...
آقا ما یکم احتیاج به عشق و عاشقی داریم از نوع تر و تمیزش با تمام امکانات .... میدونی که؟!
فعلا... مادر جان غر میزنند بعد 10 ساعت کار که برمیگردی ... ای بابا زندگی ما هم شده این.
بیخیال