دیشب 2232 تو رختخوابم چرخیدم و از این پهلو به اون یکی شدم و دریغ ........ دریغ از یه جو خواب که بیاد سر چشم منه بنده خدا که دیشب اتفاقا داشتم واسه 1 دیقه خواب له له میزدم.
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای زمونه
همچی همچی داره باورم میشه که خیلی بیخود دارم زندگی رو میگذرونم ... تا حالا همش با خودم میگفتم نه... تو جوونی، کار میکنی، درس میخونی، دوست دخترتو داری، دوسش داری و از این جفنگیات....
اما حالا ؟!!؟!؟!؟!؟!
وضع خرابتر از اونیه که گمون میکردم. خیلی خیلی خیلی ساده تر و مسخره تر و به همین اندازه بی فایده تر . زندگیمو میگماااااا
دلم می خواد خوشگل بشه زندگیم که حال کنم با ثانیه به ثانیش.... اما خب ، هیچی !!
بی خیال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر