خوشحالم و سر در گم
خوشحالم و ...
حالا که سالهاست که نیست
حالا که باید باشه و نیست
حالا که دختر کوچولوش 2-3 روزه دیگه میره خونه خودش تا زندگیشو شروع کنه، تنها بدون ما
حالا که من آشفته ام
حالا ...
اما نیست
ناخودآگاه من جستجو میکنه و طلب میکنه بودن تورو
اما نیستی
امسال 18 ساله که نیستی
گذشت و ما هم گذشتیم و الان شدیم این
خدا کنه روحت راضی باشه
تو نبودی و من هم نفهمیدمت، اسمتو، حستو، وجودتو، قدرت حضورتو ...
فقط تمنای بودن تو بوده که با من بوده این همه سال و من دم نزدم
اما الان میگم
که کاش بودی
کاش بودی و من بخاطر وجودت حاضر بودم هر کاری بکنم
...
جز این حسرت، چه دارم از تو؟
کاش بودی
۱۲/۰۵/۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
یه جایی می خوندم، هیچ چیز به اندازه یک کوه شبیه پدر نیست. جاش خالی نباشه...
ارسال یک نظر