۹/۰۸/۱۳۸۸

silence

so I think silence, sometimes, may fill you up to write again, to stand again, to see life again and to make you feel 'stupid' again, again and again and again .... (sing it as a song of stupidity)

۹/۰۱/۱۳۸۸

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

خیلی سخته که آدم اعتراف کنه که مطمئن از یک موضوعیه
من هم در کشاکش این اعتراف به خودم هستم
به احتمال زیاد زمان زیادی طول بکشه
اینجا مینویسم
خط و نشان

۸/۲۴/۱۳۸۸

مزاح

فقط جهت مزاح اول صبح و تذکر این نکته که مفهوم آزادی رو اینجور جاها میشه دید که تو یه کشور میشه شخص اول مملکتو مسخره کرد و ازش عروسک خنده دار ساخت اما تو یه مملکت دیگه شوخی و خنده و مسخره کردن با درجاتی به مراتب پایین تر از این کار در حد کاریکاتور روزنامه میتونه موجبات خطر واسه جون آدمی رو ایجاد کنه. به این میگن آزادی و نه هیچ چیز دیگه



سکوت دستهای من
سکوت لبهای من
و در نهایت
سکوت ذهنم
همه اینها نویدبخش کدام رویداد است که چنین ساکت و آرام در کمین است تا ......؟
.
..
...
.... و خداوندگار رحمی بفرماید

۸/۲۳/۱۳۸۸

ای بابااااااا چرا نمیشه هیچی نوشت؟

۸/۲۱/۱۳۸۸

من یه جووریم
من یکم حالم یه جوراییه
دیگه دلم نمی خواد اینطوری بنویسم... بی ساختار، بی موضوع، بی هیچی، فقط در لحظه نوشت یکم برام سخت شده، چون لحظه های پرباری برای نوشتن پیدا نمیکنم.
باید راه دیگه ای انتخاب کنم

۸/۱۹/۱۳۸۸

دیشب حسین آزاد شد
بعد 2 ماه انفرادی ...
دلم می خواد بپرم بغلش کنم و ببوسمش ... روم نمیشه
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم ، همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم . ... دل به امید صدایی که مگر در تو رسد ، ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد .

۸/۱۷/۱۳۸۸

دیدگاه

زندگی در کل وجود خودش (منظور در اصل وجودیشه) موجودیتی شیرین است. با اینکه ظرف وجودیه همه موجودات داخل اون قرار میگیره و شاید خیلی مفهوم عامی باشه که نشه بهش ویژگیه خاصی اطلاق کرد اما به نظر این جانب زندگی و زندگی کردن مقوله شیرینیه. یعنی شاید شیرینی هایی که داخلش ممکنه اتفاق بیافته بیشتر از غم هایی که محتملن هستش. این نظر منه. اینطور بگم که من تو این چند سالی که زندگی کردم و مسائل و مشکلات حالیم شده و تا حدودی قدرت درک و استنباط پیدا کردم به این نتیجه رسیدم که اگر بخوایم احتمال اتفاقای شیرین زندگی رو با احتمال اتفاقای غمگین اون مقایسه کنیم (مفهوم شیرین و مفهوم غمگین در معنای عام و کلی)، تو این مقایسه وزنه احتمالای شیرین می چربه به وزن احتمالای غمگین.
این موضوع رو شاید بشه یه مزیت یا فرصت در " زندگی کردن" دونست که آدمیزاد بتونه برای شیرین زندگی کردن ازش استفاده کنه.
حالا این وسط اگر یه موضوعی رو مطرح کنیم به اسم "بی توجهی انسانها به این موقعیت های شیرین زندگی"، اونوقت میشه گفت که یه دیدگاه تازه به زندگی میشه پیدا کرد و اون این دیدگاه هستش که زندگی تلخ و غم انگیزه (با همون مقایسه قبلی) ...
زندگی تلخ و غم انگیز رو میشه با حساب کتاب اعمال و رفتار انسانها (که میشه همون زندگی واقعی و حقیقت موجود) به راحتی دید. یعنی چیزی که الانه ما داریم میبینیم همون تجلی و نمود زندگی تلخ و غم انگیزه.
موضوعی که باعث شده این دیدگاه بوجود بیاد نشات میگیره از خود وجود آدمیزاد. از بی توجهی و غفلت و کم حواسی اون تو شناسایی این موقعیت ها. فرصت هایی که زندگی در بطن خودش و در اصل خودش داره و ما انسانها باید اونها را پیدا کنیم و به بهره برداری برسونیم. حالا اینکه نحوه بهره برداری ما از این فرصت ها چطور میتونه باشه همون موضوع اصلی فرق این دو تا دیدگاهه که چرا یه دیدگاه به زندگی مثبت نگاه میکنه و دیدگاه دیگه که واقعی تره دید منفی داره.

پ.ن : منبع این نوشته یه شخصیه که گفت این متن رو خیلی یهویی نوشته دوست هم نداره جایی به اسم اون پخش بشه. پس من از بردن اسمش معذورم. به نظر من دیدگاه جالبیه. من باهاش موافقم. دوست دارم نظرات بقیه رو هم بدونم
نوبهار است
گل به بار است
ابر چشمم
ژاله بار است ...

۸/۱۶/۱۳۸۸

سخت نگیرید به من ....
قبلا ها قلمم خوندنی تر بود ...
این دوران دوران کساد است

دنیای شیرینت

ریرا ریرااااااااا
هوای ان دارد تا که بخواند در این شب سیاه 
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند ...

ما آدما خوشیم به یه چیزایی، یه چیزایی که باهاش زندگیمونو در ذهن خودمون شیرین میکنیم و یا آسونترش میکنیم برای گذروندن
یکی از این مواردی که خیلی از آدما برای کم کردن استرسای زندگی و یا هر کار دیگری که زندگی رو براشون قابل تحمل تر کنه، ازش استفاده میکنن موسیقیه ...
آه ... عجب موجودیتیه این موسیقی
عجب چیزیه ... وقتی شنیده می شه (البته امکان نواخته شدن  هم داره که ما از اون بهره ای نبردیم) آه .... میری به جایی که تو هستی و تو هستی و خودتو و دنیای شیرینت ...
دنیای شیرینت
وقتی دراز میکشی 
منظورم همون فاصله بین ایستادن کنار تخت تا دراز کشیدن روی اونه ( حالا تخت که میگم محل خواب منظورمه بیشتر چوم من خودم به شخصه دراز کشیدن رو زمین سفت رو بیشتر ترجیح میدم)
این فاصله ممکنه 10 تا 20 ثانیه طول بکشه ...
اینارو گفتم که دقیقا بدنین منظورم چیه
حالا هدف چیه از گفتن اینا
خواستم بگم من عاشق این 20 ثانیه های هر روزه زندگیم که تو این 20 ثانیه کل خستگیم در میره، کل خاطرات روزم میاد جلو چشمم، و تازه میفهمم که یه روز چجوری گذشته... خیلی ویژگی های خوبی داره برای من که شاید نتونم بنویسم اما در کل من عاشق همین 20 ثانیه ها زندگیمم.
البته بهتره که منتظرش نباشین تا مزش کنین چون اونوقته که اصلا مزه نمیده. این تجربه شخصیه هاااا. 

۸/۱۲/۱۳۸۸

نازک آرای تن ساقه گلی که به جانش کشتم
وبه جان دادمش آب
ای دریغا، به برم می شکند…

دست اوبردر،مي گويد با خود:

غم اين خفته چند 
خواب درچشم ترم مي شكند


پ.ن : به نظرم صدای ناب سهیل نفیسی و گیتار سولویی که میزنه به این واژه ها یه عظمت دوباره داده. 

کپی شده از ایمیلم

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخش

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

دکتر شريعتي

۸/۱۰/۱۳۸۸

این روزها این شعرها

شاد باش ای عشق خوش سودای مااااااا
ای طبیب جمله لت های مااااااا
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو جالینوس و افلاطون ماااااااااا

ریرا ریرا هوای ان دارد تا که بخواند در این شب سیاه
او نیست با خودش او رفته با صدایش اما خواندن نمی تواند

اون دو تا مست چشات منو خوابم میکنه، ذره ذره اون نگات منو آبم میکنه

dance me to the end of love ... la la laa la la laa laa laaaaa laaaa


just walk away just say good bye, dont turn around now, you may see me cry


with or without you ... with or woyhout you ahaaaaaaaaaaa
I cant liveeeee, with or without you


در کناری از خانه من، اتاقی است سرد و آبی
تخت و گیتار کهنه من، عکس یک زن به دیواری
زنی زباروی و خندان، یار من بود او دورانی
کنون من ماندمو من، گیتاریو سیگار و تنهایی
عشق من رفت به تن خااااک ....


پ.ن : تمام این شعرا رو از حفظ نوشتم. این روزا این شعرا تو مخم رژه میرن. حالشو ببرین