۶/۲۸/۱۳۹۶

نازلی

قلک رو که میشکونی، بعد از اینکه پولاشو میشمری، دلت میگیره که چرا دیگه هیچ رازی برای خودت نداری

۵/۰۸/۱۳۹۱

some rules

To wait for nothing, staying for no one, thinking of someone who barely cares about you, showing respect for the things annoying you, come along with someone insulting you.... these are crimes, these are sins, and you need to put them away, ASAP.

۳/۱۰/۱۳۹۱

غریبه

عاشق شدن سخته
عاشق که بشی، عاشق موندنت سخته
بعده همه ایناااااااااا
نمیتونی بزاری این عشق سرانجام نگیره
+ ابی منو یاد ادم هایی میندازه که تو زندگی می بودن که من دوسش داشتم. ابی، ابی، ابی
+ سنگدل شدم یا که چی؟ نمیدونم. فقط اینکه خیلی وقته نیومدی از ذهنم رد بشی
+ وقتی بخوام گریه کنم فقط یه اهنگ ابی هست که کمکم میکنه. با تو این تنه شکسته ...
+ بچه بودم و داغ. درگیر عشق نافرجامی بودم. من نشر پایان غیرممکنی بودم. روزهایی که منشستیم و اون از خاطرات گذشته اش میگفت. چه خام بودم. چه خاااااام.

۱۰/۲۲/۱۳۹۰

۱۰/۱۵/۱۳۸۹

باز داره بارون میزنه

۱۰/۱۲/۱۳۸۹

حروف الفبا را که بشماری می شود 32 عدد
تعداد انگشتان دستت را که بشماری می شود 10 تا
با پاهایت می شود 20 تا
تعداد دندانهایت هم همان 32 تا
چشم هم که 2 تا داری
دست و پا هم 2 تا
فقط یک دهن و دماغ داری که خود دماغ هم 2 سولاخ دارد
2 سولاخ خروجی داری و 2 کپل بر سر هر سولاخ که بسته به وسعت سولاخ بزرگند یا کوچک
ناف تنها نقطه بدن آدمیزاده که زوج نیست.
بقیه بدن آدمیزاد، هر جاشو ببینی زوجه، یا یه ربطی پیدا میکنه به زوجیت. فقط این ناف که هیچ ربطی به هیچ جای دیگه بدن نداره. واسه خودش تک و تنها افتاده اون پایین بین یه عده زوج که محل بهش نمیزارن.

۱۰/۰۶/۱۳۸۹

روزهایی هست که بیخود خوشحالی
و
روزهایی هست که بیخود ناراحت
...
روزهایی هست که تو فکری
و
روزهایی هست که خالی دور میزنی
...
روزهایی هست که گریه داری
چشم ها داغن
و تو می اندیشی
این همه برای چه؟
روزهایی هست که .....

۱۰/۰۴/۱۳۸۹

ما انسانها موجودات مزخرفی بوده ایم.
خنگ
بی عقل
کم هوش
بی سواد
نفهم
بی فرهنگ
بی تمدن
بدون هر گونه شاخص ها و نمادهای امروزین انشان بودن
اما سئوالی که مطرح میشه کرد اینه که ....
چه کسی این شاخص ها رو برای آدمیزاد، ملاک انسان بودن قرار داده؟ ملاک فرهنگ و سواد و شعور و تمدن و خیلی چیزهای دیگه؟
غیر از اینه که همون آدم بی سواد و منگل قدیم همین شاخص ها رو دیده، فهمیده و به عنوان ملاک انتخاب کرده؟
خب پس آخرش چی شد؟
ما خودمونو امروزه مقید کردیم به یه سری ملاک و معیار و سنجه که همشو از انسانهای قدیمی - که حتی گاهی اوقات به بی شعوری اونها نسبت به خودمون ایمان داریم - به ارث داریم.

۹/۲۲/۱۳۸۹

پروسه بی دین شدن
از دین بریدن
لا مذهبی
خیلی خیلی سادس
خیلی خیلی کوتاه
و خیلی خیلی مزخرف
اما
با این همه
هنوز هم خدا را میبینم
هنوز هم با همیم
موچکرم

+ حالم از وبلاگ هایی که جایی برای نوشتن کامنت ندارن به هم می خوره
+ بیشترین وبلاگ هایی که میبینم هم همونایین که جایی برای کامنت ندارن
+ ................

۹/۱۹/۱۳۸۹

جرعه اول را که می روی پایین
از گلو تا داخل تمام معده ات را میشوید
میسوزاند
داغ میکند
و خیالت را راحت میکند
نمیدانم از چه چیز یا چه فکر
اما احساس راحتی خیال میکنم

۸/۳۰/۱۳۸۹

میدونی کجاش خنده داره؟
یا اینکه کجاش کونتو میسوزونه؟
یا حتی اینکه کجای اینی که می خوام بگم ناراحتم میکنه؟
یا شایدم می خندونتم
هر کی ندونه تو میدونی
اینجاش همه اینایی که گفتمه که :
خوشمزه ترین و بیاد موندنی ترینو باحال ترین کله پاچه عمرمو کنار تو خوردمو و تو صبح روزی خوردیمش که شب قبلش بدترین شب زندگیه جفتمون بود. نه؟
خیلی اوضاع خر تو خریه
زندگیه داریم؟

۷/۱۸/۱۳۸۹

از خیلی ادعاها
اعترافا
حرفا
دلواپسی ها
درد و دل ها
و خیلی چیزای دیگه خسته شدم
حتی شما دوست عزیز
توقف بیجا مانع کسب است

دلم یه قله پر برف با نور اول صبح می خواد که بشینم بهش خووووووووووب نگاه کنم

۷/۰۲/۱۳۸۹

روح بزرگوار من

۶/۲۳/۱۳۸۹

روزهایی هست که ........

۶/۱۴/۱۳۸۹

بعضی وقتها به مسیری که اومدی بر میگردیو یه نگاه میندازی. یه عده تا نگاهشون به عقب می افته اشکشون سرازیر میشه که ای خدا این چه غلطی بود کردمو چرا اینارو کردم و از این حرفا ... بلا بلا بلا
بعضیا که اصلا چشمشون به پشت سرشونه و جلو رو نگاه نمیکنن، خب اینا که کلا تعطیلا
بعضیا از جمله خودم همیش یه دایرکتوری از فیلم کارایی که قبلا انجام دادنو همراهشون دارن، هر جا به گیر و گوری خوردن میرن توش میچرخن و از گذشته یه راه حلی چیزی پیدا می کنن.
بعضیا هم که اصلا به پشت سرشون نگا نمیکنن.

+ فی الواقع هدف این بود که بگم خیلی آدم اهل گذشته ای نیستم که بر گردم عقب و بگم من فلان بودم و بیلان و بلا بلا بلا
یه موقع این کارو کردم اما دیدم کاره خوبی نیست ، خب دیگه نکردم
خوشحالم که آدم روبرومم مث خودمه. زیاد اهل گذشته و گذشته نگاری نیست
+ میگیره آدمو دیگه، چیکارش میشه کرد، وقتی هم بگیره مجبوری بیای و یه چیزی بنویسی، مجبوری، می فهمی؟

۶/۰۷/۱۳۸۹

Dar pase aamaghe zehnam, soali bas mobham ja darad. Jorate porsidane in soal, mitone refaghatiro be ham bezaneo eshghiro nafarjam bezare. Dar eine Hal khoreye joone mane. Dir matrah kardane in mozo maloom nist Che avaghebi mitone dashte bashe. In soal inghad moheme..... Baraye man va hessam mige javabe khoobi ham nadare

۵/۳۱/۱۳۸۹

نترس
من اینجام
ایندفعه میمونم تا آخره خط
تا ته دنیا
تا خود رویا

۵/۲۹/۱۳۸۹

من مرده
تو زنده
من داغون
تو سالم
من فکری
تو بیخیال
من .... احمق
دیگه این مغز طاقت این همه فکرو نداره
چشم که رو هم میزارم، هزار تا فکر، خیال هجوم میارن....
یعنی دوووووم میارم؟
نمیدونم
دارم زر می زنم، بسه دیگه

۵/۲۷/۱۳۸۹

یعنی ....
دیگه از این به بعد بجای 3 نقطه، 4 نقطه می زارم ته حرفام
آخه ....
خدا .....
این دیگه چی بود گذاشتی تو کاسه ما؟

۴/۲۹/۱۳۸۹



وقتی مردم برایم گریه کنید. اشکهایی که فروخوردم تا نفهمید بر من چه میگذرد را به جای من بر گونه جاری سازید.